کیاناکیانا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

کیانا زندگی مامانی و بابایی

از قصد زدم توی سرم تا این که برن

  شب جمعه حدود ساعت ١٠:٣٠ عمو عباس و زن عمو طاهره اومدند ملاقات مامان فاطمه و کیانا خانوم خواب بود. کیانای نازم هر موقع که عمو عباس رو می دید از خوشحالی فقط چند دقیقه جیغ می کشید و سریع می رفت بغل عمو عباس و بابایی چون می دونست کیانا عموش رو خیلی دوست داره از خواب بیدارش کرد و گفت بیا عمو عباس و زن عمو اومدند. بعد از این که بیدار شد نگاهی به عمو و زن عمو کرد ، گفتم کیانا بیا ببین نی نی زن عمو تو دلش و چقدر بزرگ شد و براش یک عالمه لباس و عروسک خریدند، اما خیلی عصبانی نگاه کرد و شروع کرد به جیغ زدن و توی سر خودش زدن و اصلا به عمو و زن عمو توجهی نکرد. بابایی کیانا رو برد بیرون تا یکم حال و هواش عوض بشه و دوباره آوردش، اما با...
15 مهر 1392

معجزه بزرگ خداوند

  روز چهارم شهریورماه بود که متوجه شدم کنار سینم یک توده هست و وقتی به دکتر مراجعه کردم گفت باید خیلی زود جراحی بشی و برای روز ششم شهریور به من وقت عمل داد، خیلی حال بدی داشتم و فقط تمام دغدغم کیانای عزیز بود که خدایا عاقبت این بچه قرار چی بشه؟ و من روز ششم در بیمارستان توس بستری شدم و تحت عمل جراحی توسط پرفسور محمود لطفی قرار گرفتم . اصلا شرایط خوبی نبود و همه خانواده به شدت نگران بودند و قرار بود ساعت ٣ شب بریم بیمارستان و من صبح زود عمل بشم. خیلی مراقب بودیم که کیانا خانوم بیدار نشه اما راس ساعت ٣ بیدار شد و خیلی گریه کرد و اصلا از بغل من پایین نمی اومد و با زور رفت بغل دایی علی و من هم تا بیمارستان گریه کردم و به همه سفارش ...
15 مهر 1392
1